عامل بودن
![عامل بودن](https://imanadib.com/wp-content/uploads/2022/08/photo1663175343.jpeg)
عامل بودن
دکتر ایمان ادیب
” من به ضرورتِ اقدام معتقدم،دانستن کافی نیست،باید دانسته ها را بکار بریم.خواستن کافی نیست باید کاری انجام بدهیم.
تا حالا به اهمیت رشد شخصی در طول زندگی فکر کرده اید؟ یا اینکه چه عواملی باعث میشود انسان،رشد و تکا مل شخصیتی پیدا کرده و به موفقیت در زندگی دست یابد؟ هر انسانی با ویژگی ژنتیکی خاصی متولد میشود و رشد میکند.که تعدادی از این ویژگی ها با آموزش و تجربه کردن به منصه ظهور میرسد. اما نیم بیشتر این ویژگی ها زمانی هویدا میشوند که خود فرد از درون اراده کند و سپس اقدام.
احتمالاً شنیده اید که مسیر موفقیت به سه قسمت تقسیم میشود: ۱-هدف ۲-برنامه ریزی و ۳-اقدام.
یکی از بزرگترین مشکلاتی که ما در مسیر موفقیت ممکن است با آن روبرو شویم نداشتن و یا ضعف در مسئله اقدام است. اما اقدام با مفهوم عمل کردن به صورت اولیه در ذهن ما می آید و ما معنی عمیق و اصلی آن را خیلی اوقات درک نمی کنیم. یعنی مسئله این است که صرف دانستن اینکه ما باید اقدام بکنیم باعث نمیشود اقدام خوبی داشته باشیم یا حتی شاید باعث نشود که ما هیچ وقت اقدام واقعی را شروع کنیم. خیلی وقت ها ممکن است ما در مسیری که حرکت میکنیم در حال کار کردن باشیم اما مفهوم واقعی اقدام را پیش نگیریم به این دلیل که در ذهن ما مفهوم اصلی عملگرایی شکل نگرفته است. پس دقت کنید اگر مفهوم اصلی عملگرایی در ذهن ما کامل شکل نگرفته باشد ما هیچ وقت به مرحله سوم موفقیت که همان اقدام است قدم نمیگذاریم و نمی توانیم حرکت کنیم .
در مورد مفهوم عملگرایی یک تعریف بسیار بسیار جالب استفان کاوی در کتاب هفت عادت مردمان موثر در عادت اول که همین عمل گرایی است ارائه می دهد و می توانیم بگوییم برداشت و توضیحی که از این تعریف داریم «مسئولیت پذیری، واکنش های ما نسبت به محیط است» دقت کنید که می خواهیم اول معنی درست عملگرایی را درک کنیم پس بهترین تعریف عملگرایی همان مسئولیت پذیری ما در برابر واکنش های ما به محیط اطرافمان است در اینجا می توان گفت عملگرایی به گونه ای برابر است با مسئولیت پذیری.
اندکی به گذشته برگردیم به مسیر کارمان و خاطرههای هر مسیری که رفته ایم را مرور کنیم در تحصیل، در یادگیری یک رشته موسیقی، در فراگیری یک رشته ورزشی و در ورود به یک فعالیت تجاری و حتی یک شغل ساده و مسیری که ما در طی این تجربیاتی که در زندگی مان رفته ایم یک موضوع مشترک همیشه اتفاق افتاده است و آن این بوده که ما نتوانستیم یک مسیری را کامل طی کنیم. گاهی اوقات حالش را نداشتیم، گاهی اوقات محیط اجازه نداده (دقت کنید از دید ذهن ما) یکی از بزرگترین مشکلات ذهن ما این است که محیط به ما اجازه نداده که کارمان را انجام بدهیم و به هر دلیل و به هر بهانهای آن مسیر به شکلی که باید ،طی نشده و ما مسیر را به شکلی که درست است نرفته ایم. پیشتر اشاره شد که این مسیر میتواند یادگیری یک ساز یا یک رشته ورزشی باشد. چه اتفاقی می افتد که ما مسیر را کامل طی نمی کنیم؟ خیلی ساده در ذهن ما شکل می گیرد که عملگرایی نداریم. با توجه به تعریفی که شد آیا ما مسئولیت پذیری نداریم؟ یعنی ما نمی خواهیم آن کار را درست انجام دهیم؟ اگر من در ذهن خود می خواهم کاری را انجام دهم چگونه است که این تعریف می گوید من مسئولیت پذیری ندارم؟ پس با افق دید گسترده تری موضوعی را که آقای استفان کاوی حدود بیست سال پیش بیان کردند را باذکر مثال بررسی کنیم.
استفان کاوی می گوید ما در این موقعیت دو شخصیت داریم شخصیت عملگرا و شخصیت واکنشی اگر این دو مفهوم را درست درک کنیم می فهمیم که کجای کار ما در زمینه عملگرایی دچار ضعف است. یک بار دیگر تعریف را یادآوری می کنیم: «مسئولیت پذیری ما در برابر واکنش ما به شرایط محیطیمان». بعنان مثال اتفاقی میافتد و من با دوست عزیزی مشاجره میکنم و حاصل آن ناراحتی خودم است .آدم عملگرا در این شرایط میگوید: من نتوانستم احساساتم را کنترل کنم یعنی من خودم را مسئول واکنش خودم به این اتفاق می دانم. ولی آدم واکنشی در این شرایط میگوید: تو مرا ناراحت کردی تو مرا عصبانی کردی. ما به حالت اول می گوییم عمل گرا. عمل گرایی صرفاً در حال انجام کار فیزیکی نیست و یک استیج ذهنی است که خودش را در کارهایی که ما انجام می دهیم نشان میدهد و نمود بیرونی دارد. در این استیج ذهنی من مسئولیت رفتار تندم را پذیرفتم و میگویم: من نتوانستم احساسات تندم را کنترل کنم در حالت دوم میگویم: تو مرا عصبانی و ناراحت کردی و تقصیر تو است. یعنی مسئولیت برخورد تند خودم را نمی پذیرم. در واقع من در حالت دوم یک فرد واکنشی هستم پس مسئله را این منظر بررسی کنیم، که اگر ما میخواهیم در هر مسیری که در زندگی داریم می رویم موفق باشیم باید عملگرا باشیم و برای اینکه عملگرا باشیم باید اول یک مسئله ذهنی را با خود حل کنیم یعنی باید به استیج و شرایط ذهنی عملگرایی برسیم و برای اینکه به این استیج برسیم باید مسئولیت تمام رفتارها و واکنش های خود را به محیط برعهده بگیریم. در اینجا فردی که عمل گراست به دنبال تغییر درون خویش می رود و به دنبال رشد شخصی خودش می رود. در مثال قبل شخص عملگرا می گفت من نتوانستم احساساتم را کنترل کنم و چه اتفاقی می افتد؟ من میروم به دنبال درست کردن درون خود که همان رشد شخصی میشود. ولی شخص واکنشی در مثال قبل چون دیگران را مقصر می داند پس هیچ وقت دنبال رشد خودش نمی رود. آدم عملگرا میگوید: درس نخواندم این واحد را افتادم. آدم واکنشی میگوید: استاد من را انداخت. آدم عملگرا می گوید: من باید بیشتر تلاش کنم. آدم واکنشی میگوید: اینجا نمی شود نتیجه گرفت. آدم عملگرا می گوید: من باید بیشتر یاد بگیرم. آدم واکنشی میگوید: اینجا فضایی برای یادگیری وجود ندارد. آدم عملگرا مسئولیت همه چیز را بر عهده می گیرد و آدم واکنشی مسئولیت همه چیز را به عهده دیگران میاندازد. خیلی واضح هست اگر اندکی فکر کنیم متوجه میشویم که اگر ما عملگرا باشیم یعنی مسئولیت همه چیز را به عهده خودمان بگیریم برای تغییر درون خودمان، برای رشد درونی خودمان، ساعت کاریمان را افزایش می دهیم، اگر یک رستوران داشته باشیم کیفیت مواد اولیه را افزایش می دهیم، اگر یک فروشنده هستیم واکنش مان را در برابر مشتری هایمان اصلاح می کنیم و مشتری مدار تر می شویم.
این موضوع در همه موارد میتواند تکرار شود در رابطه با همسر در رابطه با خانواده و … سعی می کنیم مسئولیت رفتارمان را به عهده بگیریم .در اینجا فرد عملگرا ناخودآگاه به سمت تغییر درونی خودش می رود و ما میدانیم که تغییر درونی ما و رشد شخصی ما به گفته جیم ران نسبت مستقیم با رشد نتایج ما در هر زمینه ای دارد. یعنی هر چقدر من درون خود را تغییر دهم و شخصیت خود را اصلاح کنم نتایج من هم رشد میکند. اینجا یک مسئلهای را متوجه می شویم، یک ارتباط بسیار مهم، و آن این است که اگر عملگرا نباشیم هیچ وقت رشد شخصی و رشد درونی برای ما اتفاق نمی افتد، ما هیچ وقت قدمی بر نمی داریم برای رفتن به سمت رشد درونی و رشد شخصی.
حالا بیایید این موضوع را در یک میدان بزرگ اجتماعی بررسی کنیم. خوب اگر من عملگرا باشم آدم هایی که تحت تاثیر من هستند عملگرا می شوند و اگر من واکنشی باشم آدم هایی که اطراف من هستند و تحت تاثیر من هستند واکنش گرا می شوند و این چنین است که یک تیم و یک جمع میتوانند عملگرا شوند و یا واکنش گرا شوند. ما تا اینجا در مورد مسائل فردی صحبت کردیم حال فرض کنید وقتی در یک تیم فوتبال یک سرمربی و یک کاپیتان عملگرا باشند تمام تیم به سمت عملگرایی می روند یعنی تمام تیم به سمت اصلاح خودشان می روند ولی اگر همه واکنشی باشند همه میخواهند ایراد را به گردن دیگری بیاندازند (سرمربی بد بود، مربی بدنساز بد بود، اون به من پاس نداد، او تک روی کرد، داور اشتباه کرد و …) کار به جایی میرسد که متوجه می شویم از یک خانواده چهار نفری یا از یک تیم فوتبال ۱۱ نفره تا یک جامعه چند ده میلیونی ما در گیر این موضوع میشویم.
نمونه بارزش چیزی است که من همیشه با رویای آمریکایی مثال میزنم ما یک عبارتی داریم به اسم رویای آمریکایی ،که این رویای آمریکایی یک واقعیت جامعه شناختی است. در دنیا این واقعیت جامعه شناختی لایه های مختلفی دارد. از اینکه یک آمریکایی دوست دارد یک خانه ویلایی داشته باشد یا یک ماشین و کشتی آمریکایی با همه امکاناتش داشته باشد تا مشخصات فکری و روانشناسی اجتماعی که برای افراد پیش می آید. حتی یکی از دلایلی که اکثر مردم دوست دارند به آمریکا بروند و در آنجا زندگی کنند فضایی است که رویای آمریکایی خلق کرده. یکی از مشخصه های رویای آمریکایی این است که هر کسی دوست دارد روزی صاحب بیزینس و تجارت خودش باشد حتی اگر یک سوپر مارکت باشد. به خاطر همین است که در جامعه آمریکا خیلی از آدمهای موفقی را می بینیم که در سنین ۵۰-۶۰ یا ۷۰ سالگی به دنبال موفقیت رفتند مثل ری کراک که مک دونالد را ساخت مثل کلونل سندرز که مرغ سوخاری کنتاکی را ساخت و این فرد در سن ۶۰ سالگی که از ارتش بازنشست میشود این مسیر را انتخاب می کند. هیلتون که هتلهای زنجیرهای هیلتون را در ۷۰ سالگی میسازد و تا ۷۰ سالگی این فرد باربر هتل بوده است و در عرض ۸ الی ۱۰ سال امپراطوری بزرگ هیلتون خلق می شود.
در جامعه ای که رویای آمریکایی وجود دارد افراد در ۵۰-۶۰ و ۷۰ سالگی امید دارند به ساختن یک امپراطوری ولی در جامعهای که رویای آمریکایی وجود ندارد در بیست سالگی هم افراد هیچ امیدی ندارند. اجازه بدهید منظور را بیشتر باز کنیم. در رویای آمریکایی وقتی که هر کسی رویای ساختن یک بیزینس را دارد، در اصل دارد یک مسئولیت را می پذیرد این را زمانی در جامعه خودمان هستیم می فهمیم . اگر ما یک واقعیت اجتماعی به نام رویای ایرانی در مقابل رویای آمریکایی تعریف کنیم ، در این مولفه ما ایرانی ها چه رویایی داریم؟ آیا ما ایرانیها رویای داشتن یک بیزینس از خودمان را داریم؟ نه. شاید الان خیلیها بگویند که من هم دوست دارم یک بیزینس از خودم داشته باشم ولی وقتی در خانواده ها صحبت می کنیم می بینیم که مردم ما ترجیح می دهند یک جایی استخدام شوند و کارمند باشند یک حقوق ثابت بگیرند و بیمه شوند برای اینکه در دوران بازنشستگی دیگر هیچ کاری نکنند و آن حقوق بیمه تامین شان کند.
وقتی در جامعه ما همه ترجیح میدهند که استخدام باشند و حتی استخدام یک مکان دولتی باشند و یک حقوق ثابت بگیرند ، اگر به آنها پیشنهاد یک بیزینس را بدهیم شاید در اول کار ذوق زده شوند و تا یک جایی هم جلو بیایند ولی بعد متوجه می شوند که از پس آن بر نمی آیند یعنی یک درصد احتمال ورشکستگی باعث می شود که عقب نشینی کنند در حالی که می دانند تمام آدم های موفق دنیا حداقل چندین بار شکست را تجربه کرده اند. آیا ورشکستگی در آمریکا که رویای آمریکایی وجود دارد اتفاق نمی افتد؟ چرا در آنجا هم اتفاق می افتد. آیا انسانها در آمریکا برای رسیدن به موفقیت از موانع زیادی عبور نمی کنند و شکست نمی خورند؟ چرا آنجا هم اتفاق می افتد شاید خیلی ها بخواهند وضعیت جامعه امروز و بحث دلار را پیش بکشند. بیایید برگردیم به دلار ۳۰۰۰ تومانی و دلار ۱۰۰۰ تومانی مگر در زمان دلار ۳۰۰۰ تومانی و دلار ۱۰۰۰ تومانی مردم هیچ وقت میخواستند صاحب تجارت خودشان باشند؟ نه. همیشه مردم ما دوست داشتند یک جایی استخدام شوند پشت میز بنشیند و به آنها فشار وارد نشود و یک حقوق ثابت بگیرند و برای بازنشستگی هم بیمه شوند.
برداشت من این است که ما حاضر نیستیم مسئولیت یک بیزینس را برعهده بگیریم ما حاضریم با حداقل ها و با یک حقوق ثابت زندگی کنیم و رویاهایمان را به حداقل برسانیم و با کمترین ها کنار بیاییم اما مسئولیت اینکه یک روزی حتی دو قدم با ورشکستگی نزدیک شویم را نپذیریم. مجموعه همه اینها این جامعه میشود. در نتیجه، وقتی می گویند درست رانندگی کن میگوییم وقتی همه درست رانندگی کردند من هم درست رانندگی می کنم. وقتی می گویند آب نریز ما در بحران بی آبی هستیم می گوییم هر وقت هیچکس آب نریخت من هم آب نمیریزم. اینجاست که متوجه می شویم در درون جامعه ما مسئولیت پذیری رنگ و روی خودش را به شدت از دست داده و در واقع ما جامعه ای هستیم که عامل نیستیم و این جامعه ای که عامل نیست را در هر شرایطی که قرار دهیم به هر حال خودش را سریعاً به بحران می رساند. کاری می کند که همه چیز خراب شود. اینجاست که می بینیم عملگرایی و عامل بودن از یک مسئله شخصی به یک مسئله اجتماعی می رسد و اگر من آدم عاملی نباشم در کارهای شخصی شکست میخورم و در کارهای تیمی هم تیم بدی را تشکیل می دهم و هم اگر عضو تیمی باشم به آن تیم ضربه میزنم.
پس من این موضوع را یک بار دیگر تاکید می کنم: عملگرایی این نیست که شخصی هر روز ظرف ها را بشوید و خانه را جارو بکشد و همه کارها را خودش انجام دهد. البته این هم بخشی از عملگرایی است ولی عملگرایی یا عامل بودن یک استیج ذهنی است که برابر است با مسئولیت پذیری ما در برابر هر کاری که ما در برابر محیط اطرافمان می کنیم. حال برای اینکه بهتر متوجه شویم که عمل گرایی به چه صورت می تواند در ما شکل گیرد یعنی مسیر عامل بودن را پیدا کنیم و خودمان را به یک انسان عامل تبدیل کنیم باز به موضوعی که استفان کاوی اشاره می کند من هم اشاره می کنم که موضوع بسیار بسیار جالبی است و تاثیر زیادی را روی شخصیت ما و رشد شخصی ما خواهد داشت. ما برای اینکه عامل باشیم باید بتوانیم زندگیمان را به دو بخش تقسیم کنیم
همانطور که در شکل می بینید زندگی ما به دو بخش دایره نفوذ و دایره نگرانی تقسیم میشود. حال اگر این دو دایره را درک کنیم و بتوانیم مسیر زندگی مان را در این دو دایره تقسیم کنیم و به مسیری که این دو دایره می گوید برویم ما انسان عاملی خواهیم شد. و یکی از بزرگترین سنگ بناهای ما در مسیر موفقیت در همه زمینه ها گذاشته می شود. دایره نفوذ، تمام مسائلی را در بر می گیرد که تحت کنترل و نفوذ من است و هر مسئله ای که تحت تاثیر و کنترل من نیست در دایره نگرانی قرار می گیرد.
این موضوع را با یک مثال بیشتر توضیح می دهم. فرض کنید من می خواهم غذای سالمی استفاده کنم میدانم که غذاهای بسته بندی مواد نگهدارنده و مواد شیمیایی دارد. آدم عامل از غذاهای بسته بندی استفاده نمی کند ولی آدم واکنشی دائماً در جمع خانواده و دوستان و اطرافیان از این موضوع که کارخانه ها چرا از مواد نگهدارنده و مواد شیمیایی در تولیدات خود استفاده می کنند شکایت می کند و به اصطلاح دائماً در حال غر زدن است. معمولاً ما از آدم های واکنشی همیشه غر می شنویم. اینکه من خودم بروم و غذای سالم تهیه کنم و بخورم مسئله ای است که تحت کنترل خودم است ولی اینکه من توقع داشته باشم کارخانه ها و دولت مواد نگهدارنده و مواد شیمیایی را از محصولات خود حذف کنند تحت کنترل من نیست و در دایره نگرانی قرار می گیرد و یک توقع بیجا است. در واقع دایره نگرانی جاییست که من بی دلیل نگران آن مسائل هستم و تحت کنترل و نفوذ من هم نیست.
به یاد دارم با یک تیمی یک دورهای کار می کردم که دائماً سر جلسات این موضوع را مطرح میکردند که شرکت باید فلان محصول را تولید کند، قیمت را پایین بیاورد و دفتر بیشتری در سطح شهر راه اندازی کند. حرفی که من به این دوستان می زدم این بود که خیلی از افراد با همین شرایط و با همین شرکت و با همین محصول نتایج خوبی میگیرند. نکته ی جالب این بود که آنها می گفتند: خب اگر ما قرار نباشد این موضوعات را به شما بگوییم پس چه چیزی باید سر جلسات از شما بخواهیم؟ و من در جواب میگفتم: چیزی که در تیم کاری شما و در تیم فروش شما می گذرد و تحت کنترل شما است را از من بپرسید تا من بگویم آن موضوع را چطوری اصلاح کنید و نتایج بهتری بگیرید. هر چیزی در زندگی که می تواند تحت نفوذ ما باشد در دایره نفوذ یا دایره درونی قرار میگیرد و ما برای عامل بودن باید تمام ذهن مان را متمرکز بر همین دایره درونی بکنیم. این که دائماً بگوییم خانواده باید فلان کار را برای من می کرد، جامعه باید فلان کار را برای من می کرد و دانشگاه باید فلان کار را میکرد تمرکز بر دایره بیرونی است. سوال درست این است من باید چه کار کنم؟ اگر من تمرکز کنم روی دایره درونی به شدت عامل خواهم شد. چرا؟ به خاطر این که دنبال این هستم که کارهایی را که «می توانم» انجام دهم.
اگر اینترنت من ضعیف است راهش این است که اینترنت پرسرعت تهیه کنم. راهش این نیست که شرکت مخابرات و وزارت ارتباطات را اصلاح کنم. در اینجا به این نکته متوجه میشویم که ما خالق شرایط هستیم یا شرایط خالق ما ؟ در اینجا به این مهم پی میبریم که انسان های موفق خودشان خالق شرایط خودشان هستند ولی انسان های ناموفق شرایط، آینده آنها را خلق میکند. انسان های موفق حاکم بر شرایط محیط هستند و انسان های ناموفق تحت حکومت شرایط محیط هستند. این موضوع نکته بسیار مهمی است ما باید یاد بگیریم. اگر میخواهیم تغییر مثبتی اتفاق بیفتد باید همین الان چیزهایی را که از آن شاکی هستیم را بنویسیم و ببینیم کدام یک از آنها تحت نفوذ و کنترل ما است و کدام یک را ما می توانیم عوض کنیم و کدام یک را ما نمی توانیم عوض کنیم و بابت آنها فقط داریم غر میزنیم. و یاد بگیریم تمرکزمان را بگذاریم روی مسائلی که می توانیم عوض کنیم.
من در دانشکده داروسازی دانشگاه اصفهان که یکی از بهترین دانشگاه های داروسازی ایران در آن زمان بود درس می خواندم. به یاد دارم به خاطر اینکه این دانشکده همچنان در رتبه یک کشور قرار داشته باشد سختگیریهای زیادی در امتحانات از دانشجوها می شد و امتحان های بسیار سختی می گرفتند و همه دانشجوها از این موضوع شاکی بودند. ولی من با خودم گفتم درست است که امتحانات و سوالات سخت است اما با همین شرایط، هستند دانشجوهایی که نمرات ۱۷ تا ۱۸ میگیرند (آن موقع معدل ۱۷ تا ۱۸ جزء معدل های خوب دانشگاه ما به حساب می آمد) با خودم گفتم تو چون درس نمی خوانی داری این قدر غر را می زنی وگرنه با همین سوالات هم هستند افرادی که دارند نمرات بالا میگیرند. کسی که به دنبال این است که شیوه کاری اساتید یک دانشکده را تغییر دهد انسان واکنشی است و کسی که سعی می کند بیشتر درس بخواند، یعنی روی دایره درونی تمرکز می کند، انسان عاملی است. متاسفانه بخش بزرگی از جامعه ما اینطوری فکر میکنند که این استادها هستند که باید شیوه امتحان گرفتن را تغییر دهند یعنی قاطبه افراد جامعه ما انسانهای واکنشی هستند.
طبق شکل بالا اگر شما فرد عاملی باشید و روی دایره درونی تمرکز کنید دایره درونی بزرگ و بزرگتر میشود و دایره بیرونی کوچکتر میشود یعنی دایره بیرونی به دایره درونی میپیوندد و این موضوع تا جایی ادامه پیدا میکند که کل زندگی شما را دایره درونی تشکیل میدهد ولی اگر شما انسان واکنشی باشید، دایره بیرونی بزرگ و بزرگتر میشود و در نتیجه دایره درونی یعنی دایره ای که تحت کنترل شماست کوچکتر می شود و کل زندگی شما به دایره بیرونی تبدیل میشود و دیگر شما روی هیچ چیزی کنترل نخواهید داشت. اگر دقت کنید انسان های موفق هر چیزی را که اراده کنند اتفاق می افتد. این موضوع به این دلیل است که تمام زندگی آنها تحت کنترل و اراده خودشان است و این موضوع با عامل بودن برای آنها محقق شده.
مثل این می ماند که شما وارد یک فضای کاری می شوید، وقتی شما روی خودتان سرمایه گذاری می کنید به جای اینکه از دیگران توقع داشته باشید .در اصل خودتان را رشد می دهید به جای این که زیرآب زنی بکنید و بخواهید خودتان را با پایین کشیدن دیگران بالا ببرید . در نتیجه آرام آرام انسان های اطراف شما به سمت شما جذب میشوند و موفقیت شما بیشتر می شود و موفقیتهای شما باعث میشود آدمهای در سطح بالا تر هم جذب شما شوند و تحت تاثیر شما قرار بگیرند و بعد از مدتی شما نفر اول آن فضای کاریتان میشوید. شما شخص تعیین کننده و تصمیم گیرنده میشوید. در این صورت همه چیز در فضایی که شما کار می کنید تحت نفوذ شما قرار می گیرد به خاطر این که شما نفر اول این فضای کاری هستید و اکنون می توانید خیلی چیزها را اصلاح کنید. این نکته یکی از طلایی ترین قوانین کائنات است.
پس حواسمان باشد اگر ما به استیج ذهنی عامل بودن برسیم یعنی مسئولیت تکتک برخوردها و رفتارهای خودمان را با محیط اطراف بپذیریم و خودمان را تغییر دهیم به جای اینکه توقع تغییر از دیگران را داشته باشیم و این کار را با تمرکز روی دایره نفوذ انجام دهیم، دایره نفوذ بزرگ میشود و کل زندگی ما را احاطه میکند و ما تبدیل میشویم به انسانی که روی هر چیزی در محیط زندگی تاثیر گذار هستیم و هر چیزی که اراده میکنیم اتفاق می افتد و به هر موضوعی که ورود می کنیم نتیجه مناسب میگیریم.
نتیجه نهایی عامل بودن را سعی می کنیم با مثال پمپ آب و چوب پنبه بهتر باز بکنیم. ما همیشه میگوییم نتایج کارت را در هر زمینهای که هستی مثل ورزش، موسیقی، تحصیل و روابط مثل سطح آب ببین. ما در برابر این سطح آب یا حکم پمپ آب پیدا خواهیم کرد یا حکم چوبپنبه. ولی به یاد داشته باشید برای موفقیت باید حکم پمپ آب را داشته باشیم. یعنی اینکه وقتی نتایج ضعیف میشود سطح آب در چاه پایین میرود و برای اینکه سطح آب که همان نتایج ما هستند را بالا بکشیم باید مانند پمپ آب باشیم به این معنی که وقتی سطح آب پایین می رود باید پمپ آب روشن شود و سطح آب را دوباره بالا بیاورد. ولی اگر مانند چوب پنبه باشیم وقتی سطح آب پایین میرود چوب پنبه هم که روی آب شناور است به همراه آب پایین میرود یعنی وقتی نتایج من ضعیف باشد اگر مثل چوبپنبه باشم آب را بالا نمی کشم و من هم با نتایج پایین می روم ولی اگر مثل پمپ آب باشم هر وقت سطح آب پایین می آید من آن را بالا میکشم و نتایج را خلق می کنم. چوب پنبه بودن یک فاجه است یعنی هر وقت نتایج بد است حال من هم بد میشود و اوضاع من به هم میریزد و وقتی که نتایج بد باشد و حال من بد باشد شرایط کار من به هم میریزد و دوباره نتایج بدتر میشود و دوباره حال من بدتر می شود و مدام این روند نزولی اتفاق می افتد. ولی وقتی من مثل پمپ آب عمل کنم. آب اگر در عمق بسیار زیاد زمین هم باشد این موتور آب، آب را بالا می کشد و از عمق زیاد زمین آن را به سطح زمین می آورد یعنی هر وقت اوضاع به هم میریزد اگر من شخصیت پمپ آب داشته باشم نتایج را بالا می آورم ، دلار گران بشود من نتایج را بالا میکشم، بازار خراب بشود من نتایج را بالا میکشم ولی اگر چوبپنبه باشم، اگر روابط من با همسرم و یا با خانواده ام دچار مشکل شود نتایج من در ورزش در تحصیل در کار هم به مشکل میخورد. خوب شما ترجیح میدهید چوبپنبه باشید یا پمپ آب باشید؟ مسلما همه افراد دوست دارند پمپ آب باشند دوست دارند شخصیتی باشند که هر اتفاقی در دنیا میافتد نتایج را بالا بکشند.
پس اگر ما عامل باشیم می توانیم به پمپ آب تبدیل شویم عامل کسی است که مسئولیت تمام کارهای خودش را به عهده می گیرد پس عامل برای هر چیزی خودش را رشد میدهد عامل رشد شخصی ایجاد می کند عامل خودش را تغییر میدهد عامل توقعی از محیط ندارد بلکه سعی می کند محیط را هم بهتر بکند و به این شکل است که عامل با این مسئولیت پذیری که در قبال رفتارها و واکنش های خودش دارد همه چیز را بالا می کشد و به این شکل است که عامل به یک پمپ آب تبدیل می شود.
منابع
کتاب هفت عادت مردمان موثر اثر استفان کاوی
[1]لیوناردو داوینچی
دیدگاهتان را بنویسید